پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

دندان یازدهم مبارک

سلام گل پسر مامان دیروز عصر(سه شنبه ٢٨ شهریور ماه 1391) با بابا رفتیم بیرون و شما پیش مامانی موندی. وقتی برگشتیم و داشتی شیر میخوردی متوجه شدم که یه دندون موش موشی جدید رو لثه پایین، سمت راست با یه دندون فاصله از دندونای پیشین،داره خودنمایی میکنه. الهی مامان فدات بشم مبارک باشه عزیزم شکر خدا که درد لثه ات کمتر شده و این دندونای نیش دارن جوانه میزنن.فقط من موندم چرا دندون نیش های اول که به دندونای پیشین چسبیده هستند،در نمیان و سری دومی ها زودتر جوانه زدند!!؟ خب بگذریم بریم سراغ کارهای با مزه شما... اول از همه اینکه صدای ببعی و هاپو رو بلدی،وقتی میگم مثل ماهی شو لپاتو میکشی تو دهنت و لبات رو جمع میکنی و ب...
29 شهريور 1391

دهمین مروارید زیبای صدف دهان پندار

سلام گل قشنگم سه شنبه شب برای یک ساعت پیش مامانی موندی و من و بابا رفتیم بیرون. وقتی برگشتیم و داشتم پوشکت رو عوض میکردم ،داشتی آواز میخوندی که من متوجه یه چیزی شدم .بلهههههههههه دندون موش موشی بود. درست قرینه دندون نهم یعنی لثه بالا سمت راست با یه دندون فاصله یه دندون نیش جوانه زده بود.مبارکت باشه عزیزم.بابایی خیلی برا دندونات ذوق میکنه هی میاد دهنت رو باز میکنه و دندون های سفیدت رو نگاه میکنه و قربون صدقه ات میره . مبارک باشه عزیزم الهی که همیشه خودت و دندونات سالم و بی نقص باشین ...
23 شهريور 1391

دندان نهم در اولین روز از سال دوم زندگی قشنگ پندار

سلام مامانی درست در دقایق پایانی روز شنبه (اولین روز از سال دوم زندگی قشنگت) متوجه شدم دندون نیش بالا سمت چپ، لثه رو باز کرده و بیرون اومده .مبارکههههه البته بین دندونهای پیشین سمت چپ و اون دندون یه دندون نیش دیگه هست که 4ماهه لثه ات رو متورم کرده اما هنوز جوانه نزده.امیدوارم 4تا دندون نیش سری اول هم که الان 4ماهه لثه ات رو متورم کردند سریع در بیان تا دیگه اذیت نشی پسرکم ...
19 شهريور 1391

کچل مو فرفری!!!

سلام عزیز یک ساله من خوبی مادر دستت بهتر شد؟ جای واکسن رو دستت مونده و دستت رو خیلی با احتیاط روی زمین میزاری. روز شنبه بعد از ظهر با بابابزرگ و بابایی رضا و بابا ابراهیم،رفتیم توی نخلستانهای اطراف خرمشهر تا عکس یادگاری بگیریم.بعد هم یه سر به بازار صفا زدیم و بعد به آرایشگاه رفتیم تا موهای شما رو ماشین کنیم . مامانی موهای شما همه کوتاه بلند و نامرتب شده بودند.من و بابایی تصمیم گرفتیم اونها رو ماشین کنیم تا یک دست و قشنگ در بیان.تازه اینطوری راحت تر میتونم روغن زیتون بزنم و موهای نازت رو تقویت کنم. 4تایی(با شما5تایی)رفتیم داخل آرایشگاه و گفتیم اومدیم موهای پسرم رو ماشین کنیم (فکر کنم آقای آرایشگر وحشت کردند،همه با هم ریختیم سرش)...
19 شهريور 1391

و بالاخره عکس تولد... هورااااااااااااااااااااا

سلام من اومدم تا عکسهای تولد پندار عزیزم رو بزارم. راستی شب تولد،وقتی مامان جون رحیمه اینا اومدند در کمال تعجب دیدم که عمو افشین و خانواده اش هم از بندر عباس اومدند.خیلی خوشحال شدم خیلی لطف کردند که اومدند و ما رو شاد کردند.مانی جون بهاره جون مرسی که به تولد پندار اومدین. دیشب میخواستم عکسهارو بزارم .اما تو راه برگشت از آبادان پندار برای اولین بار در این یکسال (ببخشید) استفراغ شدیدی تو ماشین کرد و من خیلی ترسیدم.مامان بزرگم گفتند احتمالا دلش سرما خورده.لباسش رو کم نکن ، تا صبح گرم بمونه خوب میشه.منم این کار رو انجام دادم ،تا صبح الحمدالله خوب خوب شد. امروز صبح زود ساعت هفت و نیم بیدار شدیم (طبق روال هر روز) و با بابای خودم...
18 شهريور 1391

ماجراهای مامان و تولد پندار جون

سلام عزیزم گفته بودم که برا تولد شما مامانی اینا از تهران میان. غروب روز دوشنبه مامان اینا از راه رسیدند(از تهران به وزوان رفته بودند و بعد از یک شب اقامت به سمت خرمشهر حرکت کردند.) قبل از حرکتشون به مامان اینا گفتم حالا که بابا بزرگ میان،مامانبزرگ رو هم با خودتو بیارین.اما  ایشون گفتند: خیلی برام سخته، هم راه دوره، پاشون هنوز خوب نشده و با واکر راه میرن. منم گفتم اصرار نکنین اما بگین خیلی دوست داشتم که در اولین تولد پندار باشن. (گزارش روز دوشنبه): از عصر من منتظر بودم که بابا اینا برسند اما دیدم که عصر شد و بابا اینا هنوز نرسیدند.زنگ زدم و پرسیدم کجا هستین؟گفتند نرسیده به اهواز...وای من حرصم در اومد و گفتم چقدر یواش میای...
16 شهريور 1391

مامان دورت بگردم

سلام  پسر قند عسل مامان  صبح ها که بیدار میشی ماشالله خنده رو و خوش اخلاقی تا بیدار میشی کلی با من و بابا حرف میزنی.امروز یکشنبه   دوازدهم شهریور ماه سال هزار و سیصد و نود و یک ، ساعت هفت و نیم صبح بعد از دو روز تمرین کردن و تکرار کردن گفتی یک دو سه  و کلمه دایی رو هم گفتی. راستی 4 روز دیگه مونده به تولدت عزیزم.دیشب با بابا  رفتیم و کیک تولدت رو سفارش دادیم .امیدوارم همه چی خوب پیش بره و تولدی به یاد موندنی بشه برای پندارجونم - چراغ خونه ما- . ...
12 شهريور 1391

...و مهارتی جدید

سلام خوبی قند عسل؟ مامان فدای تو بشم که ساعت به ساعت کارهای جدید انجام میدی ماشالله. امشب در حالی که داشتیم سه تایی سیب زمینی سرخ کرده میخوردیم ،نمیدونم چی شد که یک مرتبه ذوق زده شدی و در ساعت 21:30 دقیقه جمعه  10 شهریور ماه ،خودت از حالت نشسته به حالت سرپا نشستی و بعد هم بدون گرفتن دست به زمین یا دیوار ایستادی اونم نه یکبار بلکه 4 بار.ماشالله مامان فدات بشم. راستی یک کار دیگه هم انجام میدی.وقتی پشت به دیوار نشستی و به دیوار تکیه میدی دوتا دستت رو پشت سرت چفت میکنی و سرت رو روی دستهای کوچولوت تکیه میدی. راستی شما روزی سه بار دندونها تو مسواک میزنی تا خدای نکرده خراب و سیاه نشه   الهی مامان قربو...
10 شهريور 1391

موفقیت مامان در شکار ایستادن من

پسر طلا سلام پسرک ناقلا، من چند وقته در کمین گرفتن عکس از ایستادن و راه رفتن شما هستم.اما ماشالله چشمات همه جا کار میکنه تا دوربین رو میبینی  و یا صدای روشن شدنش رو میشنوی یا بی حرکت میشینی،یا  به سمت دوربین میای تا بگیریش. امروز به بابا گفتم حواسش رو پرت کن تا من دوربین رو بیارم و از ایستادن و راه رفتنش عکس بگیرم .و بالاخره موفق شدم هوراااا ...
10 شهريور 1391